به تو
آرزوی دستهای تو
آرزوی چشمهای تو
آرزوی لبهای تو
مثل حشره ای میخورد خون از بدنم
بدنم سیاه
چشمهایم تار
لبهایم بسته
چقدر سخت است
تو را نداشتن
چقدر سخت است
با یاد تو زندگی کردن
آبی آسمان تو را یادم میاره
تیرگی آسمان غم به دلم میاره
طلوعی دیگر نمیبینم
آن نور مسخره چیست؟
خورشید من کجاست؟
رویای من کجاست؟
میشینم کنار پنجره
به امید دیدار خورشید
باد شدیدی با هجومش شیشه ها را در هم میشکند
همه چیز خورد میشود و من در چنگال باد گرفتار میشوم
باد مرا به این ورو آن ور میکشد
گاه میخورم به درختها و پرت میشوم
و گاه از لایه چنگالهای باد سقوط میکنم
جز باد کسی همراه من نیست
جز خاک کسی گوش به حرفم نمیدهد
آخر راه است
همراه با باد
دور از خاک
معلق بین زمین و هوا
نگین وضعی
قالب وبلاگ : پارس اسکین |